رفتی و من
تنهای تنها در این شب های غربت
فقط می گریم.
سال هاست که از پشت پنجره ای کهنه
به مسیر آمدنت می نگرم
سال هاست که دیگر اشکی از چشمانم نمی آید
گویی آنها به دریاچه ای خشک تبدیل شده اند.
فاصله بین من و تو را
تنها نفس ها آفریدند
دست هایی که به امید دیدار فردا
از هم دور شدند
این راز تمام کوچه های خلوتی است
که انتهای بن بست خود را
با قدم های عاشقان
پرواز می کنند...
پس از تو من
مسافر دوره گردی شده ام
مانند پری در باد
که اندوه قاصدک ها را به دوش می کشم
وقتی بر شانه های باد بوسه می زنند
دوره گردی مانده در راه فردا
که سهم خوشبختی اش را
با انتظار آمدنت
شهر به شهر
کوچه به کوچه
می گرید...
و تو خیال می کنی هنوز باران می بارد...
![](http://www.loxblog.com/fckeditor/editor/images/smiley/msn/89.gif) ![](http://www.loxblog.com/fckeditor/editor/images/smiley/msn/89.gif) ![](http://www.loxblog.com/fckeditor/editor/images/smiley/msn/89.gif)
نظرات شما عزیزان:
|